بی تردید ، وفاترین رویکرد خانواده درمانی به نظریه روابط فردی منبعث از یک زوج روانپزشک به نام دیوید شاف و جیل سوج شاف است که عضو « آموزشگاه عالی روانپزشکی واشینگتن » هستند . رویکرد درمانی آنان اساساً روانکاوی است : مطالب نا هشیار بیرون کشیده می شوند و مورد بررسی قرار می گیرند برای خانواده تفسیر صورت می گیرد ، به کسب بینش اهمیت داده می شود و برای دستیابی و درک و رشد بیشتر ، در احساسهای ناشی از انتقال و انتقال متقابل کند و کاو می گردد .
این دونظریه پرداز مدعی هستند که « نظریه روابط فردی ، استفاده از رویکرد تحلیلی(یا روانکاوانه ) نظامهای خانوادگی را میسر می سازد ، زیرا نظریه مذبور نوعی نظریه روانکاوی درون روانی است که از دیدگاه رشد بین فردی به وجود آمده است » . شارف ها ، هم چون سایر خانواده درمان گران ، خانواده را یک نظام بین فردی و مبتنی بر دانش فرمانش می دانند که در سازگاری با یک مرحله انتقال تحولی دچار مشکل شده است .

 


یک اختلاف اساسی در کار درمان آن است که مطابق نظریه روابط فردی ، تفسیری که درمانگر برای کسب بینش درمانجو ارائه می کند ، موضوعی حیاتی است . لیکن شیوه کار آنان بی طرفانه است و به اعضای خانواده اجازه می دهند که مشکلات ناتمام خویش را به درمان گر فرافکنی کنند – مبنی بر اینکه درمانگر ناگزیر به جزء لاینفکی از نظام خانوادگی مبدل می شود – شارف ها معتقدند که        می توانند بیرون از نظام خانواده حرکت کنند و لذا در موضعی قرار دارند که علاوه بر اتفاقاتی که در خانواده در حال رخ دادن است ، می توانند بگویند در درون خودشان چه اتفاقی می افتد . به عبارت دیگر آنها از پدیده انتقال استفاده می کنند : این انتقال میان اعضای خانواده اعضای خانواده و درمانگر ، و مخصوصاً میان خانواده در قالب یک گروه با درمانگر اتفاق می افتد .
خانواده درمانگرهای طرفدار نظریه روابط فردی در هنگام ائتلاف درمانی با خانواده یک جو نوازشگر به وجود می آورند و اعضای خانواده در آن حال و هوا می توانند اجزای گمشده خانواده و همچنین شخصیت خودشان را باز یابند . روابط فردی مشترک خانواده ، و همچنین مرحله رشد درمانی – جنسی و نوع ساز و کارهای دفاعی که به کار می رود ، مورد ارزیابی قرار می گیرد . برای پیوند دادن اعضای خانواده به یکدیگر از این روشها استفاده می شود : مشاهده تعامل خانواده ، تشویق اعضاء به بیان دیگاههای شخصی و همچنین توجه به دیدگاه دیگران ، کسب تاریخچه ای از « اشخاص » درونی شده از هر عضو ، و ارائه پسخوراند حاصل از مشاهدات و تفاسیر درمانگر به خانواده بعداً ، برای اینکه خانواده الگوهای خود را تغییر داده و یاد بگیرد که برخوردشان با یکدیگر متناسب با واقعیات کنونی باشد – و نه بر اساس روابط « فردی » ناهشیار متعلق به گذشته باید به آنها کمک کرد تا الگوهای تعاملی مزمن و همانند سازی های فرافکن خویش را حل و فصل کنند .
توفیق درمان را با کاهش نشانه ها در بیمار معلوم نمی سنجند ، بلکه با افزایش بینش یا خود شناسی خانواده و بهبود قابلیت آنان در غلبه بر فشارهای روانی تحولی اندازه می گیرند . یک هدف بنیادی برای این قبیل درمانگران عبارت است تشویق خانواده به حمایت کردن از نیاز به دلبستگی ، فردیت ، و رشد یافتگی در اعضاء ( گلدنبرگ ، 1385 ، 159-161 )


منیع: سایت جامع مدیریت