در دهه 1930 ناتان آکرمن در خلال جنبش راهنمایی کودکان به کار روانکاوی کودکان اشتغال داشت ، رفته رفته توجهش به خانواده جلب شد و آن را به سان واحدی اجتماعی وعاطفی دانست .
آکرمن به مدت یک دهه به درمان افراد وخانواده ی آنان می پرداخت و در1960 (موسسه خانواده ) را درنیویورک تاسیس نمود که به مرکز اصلی درمان و آموزش خانواده درمانی در کرانه شرقی آمریکا مبدل شد .
آکرمن که گاهی اوقات پدربزرگ خانواده درمانی  نامیده می شود ، خانواده را نظامی از شخصیت های در حال تعامل تصور می کند ، هر فرد خرده نظام مهمی در داخل خانواده به حساب می آید همان طور که خانواده زیر مجموعه ی جامعه است . برای درک کارکرد خانواده می بایست درون دادهای وارده از سایر منابع مختلف مورد توجه قرار گیرد: شخصیت منحصر به فرد هر عضو خانواده پویه های خانواده در انطباق با نقش ها ، تعهد خانواده در قبال مجوعه ای از ارزش های انسانی و رفتار خانواده در قالب یک واحد اجتماعی .
در سطح فردی فرآیند تکوین و شکل گیری نشانه های اختلال را می توان بر حسب تعارض درون روانی ، دفاع در برابر اضطراب ناشی از آن تعارض و رشد و پدیدایی نشانه های روان رنجور درک کرد .در سطح خانوادگی ، نشانه مزبور قسمتی از یک الگلوی تعاملی تکراری و پیش بینی پذیر تلقی می شود که به خاطر ایجاد تحریف در روابط خانوادگی بر هم می زند .

 


به نظر آکرمن ، تعادل حیاتی بیانگر قابلیت نظام خانوادگی در سازگاری با تغییر است تعادل چیزی بیش از بازگردانی نظام بر سطح تعادل قبلی یا سطح روزمره کارکرد آن به شمار می آید .رفتار بیمارگون فرد تعادل حیاتی خانواده را بر هم می زند و درهمان حال منعکس کننده ی تحریف های عاطفی در کل خانواده است .
به قول آکرمن نارسایی در تکمیل کنندگی خصیصه ی نقش هایی است که اعضای مختلف خانواده در برابر یکدیگر ایفا می کنند و تغییر و رشد و نمو در داخل نظام خانواده محدود می شود .
نظر آکرمن به خانواده ای که چنین اتفاقی در آن افتاده است باید کمک کرد تا « با تجارت جدید منطبق شود و به سطوح جدیدی از مکمل بودن در نقش های خانوادگی دست یابد . تعارض می تواند در چند سطح رخ دهد – در درون یکی از اعضای خانواده میان اعضای خانواده ی هسته ای میان نسل های خانواده گسترده یا میان خانواده وجامعه ی اطراف آن تعارض در هر سطحی که باشد به سراسر نظام خانواده ریشه می دواند .
اگر تعارض میان اعضای خانواده وخیم شود خانواده به دسته بندیهای مخالف با یکدیگر دست       می زنند و معمولاً کسی که فرق زیادی با دیگران دارد به بلاگردان یا « تو سری خور » خانواده تبدیل می شود و این شخص منزوی می شود و به خاطر مقصر شناخته شدن دوباره دسته بندیهای جدید در میان خانواده ایجاد می شود .
در رویکرد درمانی گستره ی آکرمن به شیوه ای خونسرد و طبیعی و ظاهراً خودمانی و با استفاده از مجموعه ای از مصاحبه های رسمی و دیدار های خانوادگی می کوشد یک برداشت تشخیصی راجع به روابط پویایی میان اعضای خانواده به دست آورد .
او که فردی سرزنده و با اعتماد به نفس بود و از طبیعی رفتارکردن و فاش ساختن احساس هایش ترسی به دل راه نمی داد و قادر بود همین ویژگی را در خانواده به راه اندازد . طولی نمی کشید که خانواده موضوعات سکس ، پرخاشگری و وابستگی را مطرح می ساخت .
همان موضوعاتی که قبلاً به خاطر خطر و قدرت تهدید کنندگی شان اجتناب می کرد .
در رویکرد آکرمن تشخیص و درمان درهم تنیده شده اند درمانگر به جای آنکه از یک شیوه ی رسمی و الزامی تبعیت کند به مشاهده ی جدالهای درمانی خانواده پرداخته و به واقعیتهای تاریخی ای ظاهر می شود گوش فرا می دهد .
درمانگر از نقاب حفاظتی بیرونی خانواده ، توافق های سری در مورد احتراز از سخن گفتن راجع به موضوعات خاص ، شخصیت هر یک از اعضا و سازش آنان با نقش های خانوادگی و حال و هوای عاطفی خانواده آگاهی دارد . معمولاً هفته ای یکبار به مدت یک ساعت با خانواده ملاقات می شود .
به اعتقاد وی درمانگر وظیفه دارد وارد فضای خانوادگی شود تعامل ها را به راه اندازد به خانواده کمک کند تا تبادل های عاطفی معناداری داشته باشد و اعضا خودشان ، خودشان را بهتر بشناسند . از جنبه ی تشخیصی آکرمن سعی می کرد جریانات عاطفی عمیق تر خانواده – ترسها . بدگمانی ها – احساسهای نومیدی و میل به انتقام را کاملاً درک کند و با استفاده از پاسخ های هیجانی شخصی حدس می زد که خانواده چه احساسی دارد به الگوهای نقش های مکمل در خانواده پی می برد و سرنخ تعارض های عمیق تر و فراگیرتر خانوادگی را پیدا می کرد . وقتی شناخت اعضای خانواده از احساسها ، افکار و اعمالشان فزونی می یافت آکرمن به آنها کمک می کرد تا از سایر الگوهای ارتباط خانوادگی آگاه شوند و بتوانند روشهای جدیدی برای کسب صمیمیت ، اشتراک نظر و همانند سازی پیدا کنند .
(گلدنبرگ ، 1385، 142-149 )


منبع: سایت جامع مدیریت