اگر با دقت به حرف های هر یک از اعضای خانواده درباره مشکل و درباره یکدیگر گوش کنیم، می توانیم درباره چرخه بیماری که از آن حمایت می کند، به بینشی دست یابیم. درمانگر جلسه را می تواند با این پرسش آغاز کند که مشکل از نظر شما چگونه است؟ و به این ترتیب از زبان هر یک از اعضای خانواده و شخص دچار مشکل روایتی می شنود و در می یابد که رابطه هر یک از اعضای با فرد دچار مشکل چگونه است. به این ترتیب درمانگر فرض های ناگفته و بی جواب مانده هر یک از اعضای خانواده را در درمان مطرح می کند.
 
به قول جی هی لی (1976) مهم است که درمانگر در اولین دقایق جلسه از اینکه وقت بسیاری را صرف جزئیات کند، از هریک از اعضای خانواده بخواهد روایت خود را از مشکل بیان کند.
 
با این کار درمانگر می تواند از دید هر یک از اعضای خانواده خانواده به مشکل نگاه کند، و توجه اعضا را به روایت های پنهان یا به حاشیه رانده شده جلب کند (وایت، 1993)، صرفاً با شنیدن یک روایت مشکل را ارزیابی نکند.
 
برای مثال، پدری گفت: دختر من مشکل خانواده ماست. او دچار بی اشتهایی عصبی است. غذا نمی خورد و وزن کم می کند. به هیچ موجه نمی توانم او را به غذا خوردن وادار کنیم.

 

این واکنش منجر به ایجاد چندین فرضیه درباره پدر و رابطه اش با مشکل می شود. او مشکل را متعلق به دخترش می داند، او برای مشکل نامگذاری می کند. و در ضمن رفتار او را مشخصاً توضیح می دهد (او غذا نمی خورد و وزن کم می کند) او عجز و ناتوانایی خود در کمک به دخترش بیان می کند، ولی در عین حال وقتی که می گوید نمی توانم او را وادار به خوردن کنیم که ظاهراً در تلاش اعمال قدرت است.
 
برعکس مادر می گفت، من امیدوارم که او خوب شود. او نمی خواهد بیمار باشد، بیماری را نمی خواهد. فقط می خواهد خوب شود. او هم مثل پدر مشکل را بیماری می داند. او معتقد است که حل مشکل در دست دختر است. در ضمن عباراتی بیان می کند که از افکار خصوصی و احساسات دختر باخبر است. در عین حال دختر یعنی تینا ساکت است؛ یعنی رضایت خود را با سکوت نشان می دهد، هرچند که لزوماً با همه حرف های مادر ممکن است موافق نباشد.
 
وقتی از تینا درباره مشکل سوال شد، پاسخ داد، من نمی دانم، یک دفعه این طوری شدم. وقتی درمانگر توضح بیشتری خواست، تینا تنها چند کلمه مبهم گفت، و بعد گریه سر داد. این رفتار دیدگاه رفتار مادر را مبنی بر این که تینا قربانی درمانده است، تایید می کند. قربانی که قدرت لازم برای بهبودی اش ندارد.
 
در این مثال،آشکار است که چگونه روایت های مختلف در خانواده یکدیگر را تقویت و تکمیل می کنند. پدر می گوید که دختر غذا نمی خورد. در عین حال مادر می گوید: دختر نمی تواند غذا بخورد. مادر و پدر ه دو معتقدند که راه حل مشکل در درون خود دختر است. ولی پدر می گوید راه حل این است که دختر را وادار به خوردن کند و مادر معتقد است که راه حل باید از درون خود دختر پیدا شود. پدر تلاش می کند که دختر را وادار به خوردن کند  و مادر این تلاش ها را بی اهمیت می داند تا دیدگاه خودش را مبنی بر ناتوانایی دختر در خوردن ثایت کند و راه حلی اگر باشد در دست خود دختر است. دختر خودش را متعهد به کاری نمی داند، هر چند خود را درمانده نشان می دهد و این درماندگی نه فقط در برابر بی اشتهایی عصبی است، بلکه در برابر پرسش های درمانگر نیز احساس درماندگی می کند. البته ناتوانایی ظاهری او فریبنده است. سرسختی او در غذا نخوردن یا حرف نزدن، پدر مادر را درمانده کرده است.
 
 

منبع: نوجوان و خانواده درمانی، جوزف میکوچی، ترجمه مهشید یاسایی