دیدگاه روانپویشی که منبعث از الگوی روانکاوی فروید است ، تعامل نیروهای متضاد درون انسان رامبنای انگیزه ها ، تعارضات و سرچشمه ی ناراحتی و اضطراب آدمی می داند . دیدگاه اولیه فروید در خصوص اشخاص روان رنجور دیدگاهی متعلق به اروپای میانه و انسان اوایل قرن بیستم بود . بر طبق این دیدگاه روان رنجوری نتیجه ی تعارض درونی امیال یا خواسته های جنسی و پرخاشگری باوجدان کیفر دهنده و گناه ستیز است . لیکن همان گونه که سندر خاطر نشان می سازد نظریه ی روانکاوی در عین توجهی که ظاهراً به رشد شخصیت بیمار دارد عمیقاً به تعامل فرد و خانواده اش اهمیت می دهد . بااینکه فروید بر نقش کلیدی خانواده در تکوین شخصیت فرد تاکید می ورزید .
متفکران براین عقیده اند که هر دو نیروی درون روانی و بین فردی به گونه ای متقابل و دو سویه عمل می کنند . بسیاری از خانواده درمانگرهای پیشگام آموزش روانکاوی دیده بودند و هنگامی که اندیشه ی سیستمی را کشف کردند آرای روانکاوی رابه صورت عقایدی کهنه و منسوخ که آسیبهای افراد بزرگسال را مستقیماً و به گونه ای خطی با تعارضات رشدی دوران کودکی پیوند می داد کنار گذاشتند .

 


دیدگاه روانپویشی در حوزه ی خانواده به دنبال کشف نحوه ی پیوند متقابل زندگی درونی و تعارضهای درون روانی اعضای خانواده با یکدیگر و چگونگی تاثیر این امور در اختلال روانی اعضای خانواده است . چنین تلاش هایی عمدتاً تحت تاثیر نظریه ی روابط فردی بوده است نوعی درمان روانپویشی که نخستین بار در دهه ی 1950 در بریتانیا پا گرفت و سعی داشت تانظریه ها و روشهای درمانی درون روانی و بین فردی را بایکدیگر آشتی دهد همزمان با ارایه رویکردهای مختلفی که دیدگاه روانپویشی را منعکس می سازند و هر کدام از آنها به طور همزمان در پی شناخت و مداخله در دو سطح از پدیده های روانی هستند : اولی شامل انگیزه های ، تخیلات ، تعارضهای ناهشیار و خاطرات واپس رانده ی هر عضو است و دومی ، دنیای پیچیده تر تعامل خانوادگی و پویه های خانواده را در بر        می گیرد . ( گلدنبرگ ، 1385 – 141، 142 )


منبع: سایت جامع مدیریت